پایگاه بسیج و کانون مسجد قبا

پایگاه بسیج و کانون مسجد قبا

۱۶ مطلب در آذر ۱۳۹۷ ثبت شده است

شوق عجیب

شهید مرتضی نور صالحی

ازباربری فارس می آمدیم.قدری لوازم برای جبهه تهیه کرده بودیم که باید می فرستادیم.موقع برگشتن مرتضی گفت:بیا بنشینیم لب جوی.

نشستیم مرتضی یک دفعه گفت:می خواهم خواهشی بکنم.من می دانم این دفعه که بروم،دیگر برنمی گردم.

گفتم حرفت را بزن.

گفت:نمی خواهم این کار را بگذارم مثل یک وصییت،بعد شهادت.دلم می خواهد الان من و شما کاری انجام دهیم

پرسیدم چه کاری؟

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آذر ۹۷ ، ۲۲:۵۷
آقای بختیاری

امید

شهید حسن کاسبان

همسرم دربیمارستان گرمسار بستری شد.بعد از معاینات گفتند:نمی تونه طبیعی زایمان کنه؛بایدسزارین بشه

بیمارستان بانک خون نداشت.اعلام کردند که باید به تهران بروم و خون تهیه کنم، تابتوانند او را عمل کنند.

نزدیک نماز صبح بود.وسیله ای در آن وقت به تهران نمی رفت.از طرفی بچه های کوچکی در منزل داشتم. بسیار نگران از بیمارستان خارج شدم. به امید این که شاید وسیله ای پیدا کنم.در میدان شهرداری گرمسار،به امید فرجی بودم.حسن و برادرش پیدا شدند.حسن از من پرسید:برای چی این جا ایستادی عمو جان؟ گفتم :زن عمو زایمان داره، گفتن بروم از تهران خون تهیه کنم بیارم.

گفت:شما برو منزل. نگران نباش.گروه خون من به ایشون می خوره.میرم خون می دم.اگرم بیشتر خواستن،میرم بچه های سپاه را میارم.

مرا به طرف آرادان روانه کرد وخودش هم به بیمارستان رفت و خون داد.همیشه با خودم فکر می کنم اگر درآن وقت اونبود،به سر خانمم چی می آمد


۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آذر ۹۷ ، ۲۲:۵۵
آقای بختیاری

نجات

شهید حبیب خلعتی

خیلی دلم می خواست بدانم حبیب دچار چه سرنوشتی شده است.در تهران ناو استوار یکم محمد رضا بحرینی را دیدم. اواز هم رزمان حبیب بود که در حادثه ایران اجر مجروح شده بود.در فرصتی و بااصرار ماجرا را پرسیدم.گفت:جان مرا،حبیب نجات داد. اگر او نبود من الان زنده نبودم.

بعد نشست و ماجرای ناو ایران اجر را برایم تعریف کرد:

ناو ایران اجر تجاری بود.اواخرشهرویور ماه 1366 قرارشد این ناو به خلیج فارس و محلی که مرزآبی ایران عمان است،برود.محل عبور ناو های آمریکایی مستقر در خلیج فارس.

ناو از بندر عباس به طرف مقصد ازپیش مشخص شده حرکت کرد. درمسیر اشکال فنی پیدا شد.اشکال در در همان دریا رفع شد و ماموریت ادامه پیدا کرد.ناو به نقطه ی اصلی رسید،شب سی ام شهریور ماه ساعت حوالی 10 تا 11 شب بود که ناگهان چند فروند هلیکوپتر آمریکایی بر فراز ناو ظاهر شدند.سه فروند بودند.بلافاصله با تیر بار و موشک به ناو حمله کردند.برا اثر انفجار چند نفر از نیرو های ایرانی از عرشه به کف ناو پرتاب شدند.یکی

ازآنها جبیب بود.دستانش آسیب دید.موتور خانه ی ناو آتش گرفته بود.حبیب و دونفر دیگر رفتند تا موتور خانه را خاموش کنند.اما شعله های آتش زیاد بود کاری پیش نرفت.ناچاربه عرشه بازگشتند.عده ای خودرا از ناو به دریا پرتاب کردند و باشتاب دورشدند. زخمی ها هم ناله می کردند و با شتاب دور شدند.زخمی ها هم ناله می کردند.حبیب در حالی که از ناحیه دو دست مجروح  شده بود،به کمک مجروحان دیگر شتافت.

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آذر ۹۷ ، ۲۲:۵۱
آقای بختیاری


کلاه

شهید ابراهیم امیر عباسی

گفتم:ابراهیم سرما اذیتت نمی کند مادر

گفت:نه مامان،هوا خیلی سرد نیست.

هوا خیلی سرد بود،بینی و گونه هایش قرمز شده بود از شدت سرما،ولی نمی خواست به روی خودش بیاورد.مراعات مرا می کرد که به خرج نیفتم.دلم نیامد،همان روز رفتم برایش یک کلاه خوش رنگ و کاموایی خریدم.فردا صبح کلاه را به سرش کشید و رفت دبستان.ظهر که آمد بی کلاه بود.با تعجب گفتم کلاهت کو،

گفت:اگر بگم دعوایم نمی کنی مامان؟

پرسیدم چیکارش کردی مگه؟

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آذر ۹۷ ، ۲۲:۵۰
آقای بختیاری

در راه مدرسه

شهید محمد جواد آخوندی

مدرسه ای که من و جواد در آن درس می خواندیم،دوازده؛سیزده ،کیلومتر از روستای ما فاصله داشت هر روز کتاب ها و نها ر ناچیزمان را برمی داشتیم و این راه طولانی را پیاده طی می کردیم.من که از او کوچک تر بودم،خیلی زود خسته می شدم. او که متوجه ضعف من می شد،کولم می کرد و به راهش ادامه می داد.وقتی استراحت می کردم،دوباره پیاده ام می کرد و می گفت:حالا خودت بیا

وقتی از مدرسه بر می گشتیم،دیگر شب شده بود با این حال جواد خسگی را فراموش می کرد و می گفت:بیا کمی هیزم جمع کنیم و به خانه ببریم.این طوری به مادر و بابا هم کمک کرده ایم.


۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آذر ۹۷ ، ۲۲:۴۴
آقای بختیاری

درس زندگی

شهید علی غفوری

درسال 1359 وقتی که از دیدگاه به طرف مرکز شهر سنندج به حرکت در آمدیم،تا رسیدن به خیابان ادب در چند نقطه با دشمن درگیر شدیم. با زحمات فراوان به سه راه ادب رسیدیم.محوطه های فعلی دانشگاه آزاد اسلامی و استادیوم احمد پناه زمین بایر بود.دشمن در جوانب مختلف آن اقدام به ایچاد سنگر های مجکمی کرده بودند که از طریق کانال به هم ارتباط داشتند.

درگیری بسیار شدیدی بود. تعداد نیرو های ما خیلی کم بود،اما عده ی دشمن بسیار زیاد.درخیابان ادب متوجه شدیم که یک خانم حدودا 60 ساله مجروح شده و به شدت نیازمند کمک است.در وضعیت نابه سامانی گیر کرده بودیم.دشمن حجم سنگینی از آتش را متوجه نیرو های ما کرده بود و حرکت ما هم بسیار کند بود.

علی وقتی متوجه شد که خانم مجروح،طلب کمک می کند،گفت من برای کمک به ایشان می روم.گفتم:مگر وضعیت را نمی بینی؟اگر از این جا تکان بخوری کشته می شوی

گفت:مگر ما برای نجات مرد نیامده ایم؟

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آذر ۹۷ ، ۲۲:۴۲
آقای بختیاری

یتیم نوازی

شهید سید حسن الفتی نیا

یتمی نوازی از خصوصیات بارز اخلاقی ات بود.همسایه ها و خانواده ی شهدا را خیلی دوست داشتی و به کارهای آنان رسیدگی می کردی.ازاداره پول می گرفتی و جمع می کردی و برای خانو اده های یتیمان لباس می خریدی.دراکثر عملیات هاشرکت داشتی اما هنوز از دست یابی به شهادت محروم مانده بودی ولی ناامید نشده بودی.روز های آخر جنگ وقتی اسلام آباد در محاصره بود،خودت را به آخرین فرشته ها رساندی و نماندی تا بعد از جنگ حسرت روز های ازدست رفته را بخوری.برسر مزارت همسر شهیدی گریه می کرد میگفت: شهید حسن الفتی نیا کوپن های ما را می گرفت و برایمان خرید می کرد.فقط بچه های شما بی پدر نشدند،بلکه یتیم های ما هم بی پدرشدند.


۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آذر ۹۷ ، ۲۲:۳۹
آقای بختیاری

آشنا بافقر

شهید محمد حسن صادقی

فقر را ازکودکی به یادداشتی و با آن در محله فقیر نشین پامنار آشنا گشتی و تمام سختی هایش باآن بزرگ شدی.هفت ساله که بودی تابستان ها کار می کردی و حاصل دسترنجت را به مادرت می دادی.تاآنجا که می توانستی به همسایه ها کمک می کردی.حتی در خریدن نان و مایحتاج روزانه.قبل از اینکه به آب وآیینه و آفتاب پیوند بخوری و پهنای چهره ات را لبخند شهادت پرکند،پدرت شبی در خواب امام خمینی را دیده بود که گفته بود به دنبال فرزندم آمده ام.


۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آذر ۹۷ ، ۲۲:۳۶
آقای بختیاری

شهید حمید قلنبر

ابتدای آموزگاری ام بود و از طرف منطقه 20 آموزش و پرورش تهران به گلتپه ی ورامین اعزام شده بودم.حمید برای دیدن من به روستا آمد.با دیدن محرومیت مردم دست به کار شد وبرای اهالی چاه آب کند و بامشاهده وضعیت رقت بار زن و شوهری نابینا خرجی ماهیانه اشان را برعهده گرفت.در حالی که من یقین دارم خودش گرسنه می خوابید.


۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آذر ۹۷ ، ۲۳:۴۵
آقای بختیاری

دریک شب سرد

شهید حاج حسن مداحی

چند روز پس از شهادت شهید مداحی،مردی به منزل پدر ایشان آمده بود،من هم نشسته بودم،مرد به طرز عجیبی گریه می کرد،حدس زدیم حرفی در دل دارد که اگر بگوید راحت می شود، سوال شد چرا این قدر بی تابی می کنید برادر؟

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آذر ۹۷ ، ۲۳:۴۳
آقای بختیاری