پایگاه بسیج و کانون مسجد قبا

پایگاه بسیج و کانون مسجد قبا

۳۲ مطلب در مهر ۱۳۹۷ ثبت شده است

درد آشنای محرومان

شهید حاج شیخ علی مزاری

خدا گواه است که به چشم خودم دیدم که چند پیرزن،بر خون های خشک شده ی شهید مزاری بر سنگ فرش کوچه بوسه می زدند.در حالی که صدای گریه و ناله ی آن ها بلند بود،هرکدام زبان حالی داشتند.یکی می گفت خانه ی مرا تعمیر کرده است.

دیگری می گفت:اجاره خانه مرا می داده است.

به هر حال،پس از شهادت ایشان معلوم شد که شهید چه خدمات مخلصانه ای داشته و تاچه حد در آشنای محرومان بوده است.


۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مهر ۹۷ ، ۱۸:۱۹
آقای بختیاری

امتحان ریاضی

شهید حمید قلنبر

پدر یکی از دوستان حمید،کور بود و توان کار نداشت.مادر هم نداشت و سرپرستی خواهرانش نیز بر عهده ی او بود.با چنین وضعیتی کلاس سوم راهنمایی را دو سال خوانده بود وقبولی اش در سال بعد هم ناممکن به نظر می رسید.حمید با او قرار گذاشته بود که به جای او،برگه ی ریاضی را بنویسد.لذا طبق قرار،برگه ها یشان را عوض کرده بودند.فقط به خاطر این که دوستش به دنبال یک مدرک بود که باآن بتواند جایی مشغول شود.آن سال حمید درس ریاضی را تجدید شد.اما خوشحال بود که توانسته است باری از دوش خانواده ای بردارد.


۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مهر ۹۷ ، ۱۸:۱۸
آقای بختیاری

تقسیم لباس ها

شهید حاج حسن بهمنی

حسن 9 سال داشت. روز پنجم عید بود.دیدم خیلی گریه می کند.به مادرش گفتم:چرا این بچه این قدر گریه می کند؟

مادرش گفت:چیزی نیست بچه است.شما برو نمازت را بخوان.آرام می شود.

نمازم را خواندم و به کار های خودم رسیدگی کردم.دیدم نه باز هم حسن گریه می کند.دوباره از مادرش سوال کردم:چرا گریه می کند؟

مادرش گفت: این حسن یک دوست و هم محلی دارد که پدرش نتوانسته برایش لباس بخرد.حسن گریه می کند ومی گوید ااجازه بدهید،من لباس هایم را با او تقسیم کنم.

دیدم که حسن خیلی بی قراری می کند.گفتم: من یک کار گر بیشتر نیستم،اما اگر می خواهد لباسش را با دوستش تقسیم کند،عیبی ندارد.وقتی فهمید به او اجازه دادم،به قدری خوشحال شد که خدا می داند.من مخفی شدم تا ببینم که چه کار می کند،دیدم رفت،دوستش را به خانه آورد و درپاگرد پله ها،طوری که دیگران متوجه نشوند،بقچه لباس هایش را باز کرد و چند تا از لباس هایش را به دوستش داد.بعد هر دونفری به حیاط آمدند ومشغول بازی شدند.


۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مهر ۹۷ ، ۱۸:۱۵
آقای بختیاری

برای خدمت

شهید داور یسری

من متاهل بودم،روز های پنجشنبه و جمعه،نوبت نگهبانی من که میشد،داور به جای من قبول مسئولیت می کرد تا بتوانم مرخصی گرفته و به خانواده ام سربزنم و یااقلا ازطریق تلفن خارج از پادگان به آن ها تلفن کنم.

عجیب تر این که وقتی دوره آموزشی ما به پایان رسید و داور امتیاز بالایی را کسب کرد و در این شرایط می توانست زادگاه خود را انتخاب کند و درکنار خانواده اش باشد،اما از من خواست استان سیستان را انتخاب کنم تا او جای خود را با من عوض کند.من همین کار را کردم و به استان زادگاهم اعزام شدم و او در تعقیب انگیزه انسانی خود، برای خدمت به محرومان،عازم روستا های آن دیار گردید.


۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مهر ۹۷ ، ۱۸:۱۳
آقای بختیاری

صف طولانی

شهید غلام رضا شریفی پناه

می خواست مرا به محل کارم برساند،فرمان برایش مهم بود.مقید بود که به موقع سر کلاس حاضر شوم.می گفت:حتی یک دقیقه هم یک دقیقه است.وقت بچه ها نباید تلف شود.مرتب به عقربه ساعتش نگاه می کرد و می راند.ازجلوی پمپ بنزینی عبور کردیم،وقتی صف طوولانی ماشین های منتظر را دید،ماشین را نگه داشت و پیاده شد وگفت:بروم ببینم چرا این قدر این صف طولانی شده؟مردم نباید معطل شوند.

رفت و بایکی از کارگران پمپ بنزین صحبت کرد.چند دقیقه بعد برگشت و ماشین را سرو ته کرد.پرسیدم چه شده است؟

جواب داد یکی از پمپ ها خراب است.می رویم دنبال کسی که می تواند آن را تعمیر کند.تعمیرکار را پیدا کردیم و به پمپ بنزین برگشتیم.چیزی نگذشت که پمپ تعمیر شد و ماشین ها یکی یکی بنزین زدند و رفتند غلامرضا نفس راحتی کشید و را افتاد.چهل دقیقه اززمانی که باید در کلاس حاضر می شدم گذشته بود.وقتی پیاده ام کرد،گفت به هر حال این کار هم واجب بود درست است که دیر رسیدی،ولی من مطمئنم جبران خواهی کرد.


۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مهر ۹۷ ، ۱۸:۱۱
آقای بختیاری

کفش نو

شهید علی چیت سازیان

نوروز رسید و باباش یک جفت کفش نو برایش خرید.روز دوم فروردین قرار شد برویم دید و بازدید.تا خانواده شال و کلاه کنند،علی غیبش زد.دم در نیم ساعتی معطلش بودیم تا رسید.

همه مات و مبهوت به پاهاش نگاه می کردیم.یک جفت دمپایی کهنه انداخته بود دم پاش و خوشحال تراز نیم ساعت قبل بود به او گفتم:پس کو کفشات

گفت :بچه سرایدار مدرسه کفش نو نداشت،زمستان را بادمپایی می گذراند.منم کفشمو....

اون روز علی دوازده سالش بود.


۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مهر ۹۷ ، ۱۸:۰۷
آقای بختیاری

شهردار

شهید مهدی باکری

هر سه به تنگ آمده بودند.فشار خرج خانه و اجازه نشینی از یک طرف و بیکاری از طرف دیگر رمقی برایم به جای نگذاشته بود.به هر دری می زدم کاری پیدا نمی کردند.تا این که تصمیم گرفتند پیش شهردار بروند.با امید واری به شهرداری رفتند وبا آقای شهردار صحبت کردند ما را استخدام کنید ضرر نمی بینید.به خدا اگر از کارمون راضی نبودید،خب می توانید ما را بیرون کنید.

شهردار چه می توانست بکند.از یک طرف دلش می سوخت از طرفی بودجه ای نبود که استخدامشان کند.حس کرد در بد مخمصه ای گیر کرده است.گفت:بسیار خب ،شما را استخدام می کنم.

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مهر ۹۷ ، ۱۸:۰۵
آقای بختیاری

سند خانه

شهید صفر علی رضایی

 مشکلی برایم پیش آمده بود وخیلی نگران بودم.رضایی که مدتی رفتارم را زیر نظر داشت،متوجه ناراحتی ام شده بود.یک روز صدایم زد و پرسید: من فکر می کنم تو از چیزی ناراحتی

گفتم:نه این طور نیست.

گفت :باور نمی کنم.

گفتم:مشکل من ربطی به جبهه و جنگ ندارد.پس لزومی ندارد که اینجا از آن حرفی بزنم.

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مهر ۹۷ ، ۱۸:۰۳
آقای بختیاری

در راه مدرسه

شهید محمد جواد آخوندی

مدرسه ای که من و جواد در آن درس می خواندیم،دوازده؛سیزده ،کیلومتر از روستای ما فاصله داشت هر روز کتاب ها و نها ر ناچیزمان را برمی داشتیم و این راه طولانی را پیاده طی می کردیم.من که از او کوچک تر بودم،خیلی زود خسته می شدم. او که متوجه ضعف من می شد،کولم می کرد و به راهش ادامه می داد.وقتی استراحت می کردم،دوباره پیاده ام می کرد و می گفت:حالا خودت بیا

وقتی از مدرسه بر می گشتیم،دیگر شب شده بود با این حال جواد خسگی را فراموش می کرد و می گفت:بیا کمی هیزم جمع کنیم و به خانه ببریم.این طوری به مادر و بابا هم کمک کرده ایم.


۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مهر ۹۷ ، ۱۸:۰۱
آقای بختیاری

آشنا بافقر

شهید محمد حسن صادقی

فقر را ازکودکی به یادداشتی و با آن در محله فقیر نشین پامنار آشنا گشتی و تمام سختی هایش باآن بزرگ شدی.هفت ساله که بودی تابستان ها کار می کردی و حاصل دسترنجت را به مادرت می دادی.تاآنجا که می توانستی به همسایه ها کمک می کردی.حتی در خریدن نان و مایحتاج روزانه.قبل از اینکه به آب وآیینه و آفتاب پیوند بخوری و پهنای چهره ات را لبخند شهادت پرکند،پدرت شبی در خواب امام خمینی را دیده بود که گفته بود به دنبال فرزندم آمده ام.


۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مهر ۹۷ ، ۱۷:۵۶
آقای بختیاری