پایگاه بسیج و کانون مسجد قبا

پایگاه بسیج و کانون مسجد قبا

شهردار

جمعه, ۲۷ مهر ۱۳۹۷، ۰۶:۰۵ ب.ظ

شهردار

شهید مهدی باکری

هر سه به تنگ آمده بودند.فشار خرج خانه و اجازه نشینی از یک طرف و بیکاری از طرف دیگر رمقی برایم به جای نگذاشته بود.به هر دری می زدم کاری پیدا نمی کردند.تا این که تصمیم گرفتند پیش شهردار بروند.با امید واری به شهرداری رفتند وبا آقای شهردار صحبت کردند ما را استخدام کنید ضرر نمی بینید.به خدا اگر از کارمون راضی نبودید،خب می توانید ما را بیرون کنید.

شهردار چه می توانست بکند.از یک طرف دلش می سوخت از طرفی بودجه ای نبود که استخدامشان کند.حس کرد در بد مخمصه ای گیر کرده است.گفت:بسیار خب ،شما را استخدام می کنم.

مرد ها در حالی که جان تازه ای گرفته بودند هی دعا کردند و برگشتند.آقای شهردار تبسم غمگینی کرد و نشست تا روی ورق سفیدی مطلبی یادداشت کند.مدتی از ملاقات این سه مرد گذشت در این مدت هر کدام1750 تومان هر ماه حقوق می گرفتند. دیگر آه نمی کشیدند،ولی غر می زدند که ما این همه کار می کنیم بعد شهردار پولش از پارو بالا می رود.صدای اذان در سالن شهرداری طنین انداز شد و همه برای  خواندن نماز ظهر به نماز خانه رفتند.آقای شهردار موقتا خودش امام جماعت بود.بین دو نماز یکی از این سه مرد جرئت پیدا کرد و به شهردار گفت:این انصاف است که ما زحمت بکشیم و حق ماموریت و مزایا را شما بگیرید؟

آقای شهردار نگاه عمیقی کرد و بی آنکه حدیثی بخواند به نماز ایستاد.روز ها گذشت آقای شهردار کسی جز مهدی باکری نبود.از شهرداری رفت. او که حقوقش 7000 تومان بود،تقسیم بر4  می کرد و سه قسمت دیگر را به این سه نفر می داد.وقتی این رافهمیدند که خیلی دیر شده بود.


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۷/۰۷/۲۷
آقای بختیاری

شهردار

شهید مهدی باکری

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی