پایگاه بسیج و کانون مسجد قبا

پایگاه بسیج و کانون مسجد قبا

امید

جمعه, ۱۶ آذر ۱۳۹۷، ۱۰:۵۵ ب.ظ

امید

شهید حسن کاسبان

همسرم دربیمارستان گرمسار بستری شد.بعد از معاینات گفتند:نمی تونه طبیعی زایمان کنه؛بایدسزارین بشه

بیمارستان بانک خون نداشت.اعلام کردند که باید به تهران بروم و خون تهیه کنم، تابتوانند او را عمل کنند.

نزدیک نماز صبح بود.وسیله ای در آن وقت به تهران نمی رفت.از طرفی بچه های کوچکی در منزل داشتم. بسیار نگران از بیمارستان خارج شدم. به امید این که شاید وسیله ای پیدا کنم.در میدان شهرداری گرمسار،به امید فرجی بودم.حسن و برادرش پیدا شدند.حسن از من پرسید:برای چی این جا ایستادی عمو جان؟ گفتم :زن عمو زایمان داره، گفتن بروم از تهران خون تهیه کنم بیارم.

گفت:شما برو منزل. نگران نباش.گروه خون من به ایشون می خوره.میرم خون می دم.اگرم بیشتر خواستن،میرم بچه های سپاه را میارم.

مرا به طرف آرادان روانه کرد وخودش هم به بیمارستان رفت و خون داد.همیشه با خودم فکر می کنم اگر درآن وقت اونبود،به سر خانمم چی می آمد


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۷/۰۹/۱۶
آقای بختیاری

امید

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی