پایگاه بسیج و کانون مسجد قبا

پایگاه بسیج و کانون مسجد قبا

دریک شب سرد

يكشنبه, ۴ آذر ۱۳۹۷، ۱۱:۴۳ ب.ظ

دریک شب سرد

شهید حاج حسن مداحی

چند روز پس از شهادت شهید مداحی،مردی به منزل پدر ایشان آمده بود،من هم نشسته بودم،مرد به طرز عجیبی گریه می کرد،حدس زدیم حرفی در دل دارد که اگر بگوید راحت می شود، سوال شد چرا این قدر بی تابی می کنید برادر؟

درحالی که نمی توانست جلوی اشک خود را بگیرد گفت:مدتی قبل،شبی این شهید به خانه ی ما آمد تا احوال ما و خانواده را بپرسد،هوا سرد بود و ما لحاف و تشک نداشتیم،بچه ها روی زمین خوابیده بودند،ساعت 9-10 شب بود،چند دقیقه نشست و بدون آن که چیزی بگوید، خداحافظی کرد و رفت،آخر شب بود که کسی در می زد،با خودم گفتم این موقع شب چه کسی می تواند باشد. در را باز کردم ،دیدم این شهید چند دست لحاف و تشک نو تهیه کرده و برای ما آورده است،لحاف و تشک را داد وگفت:بچه ها را بیدار کنید روی این ها بخوابند.

بعد زود خداحافظی کرد و خارج شد.ما حتی فرصت نکردیم از او تشکر کنیم،حالا دنبال آدرس ایشان می گشتم که اورا ببینم و ازش تشکر کنم ولی اعلامیه اش تمام افکار من راپریشان کرد....

وقتی او تعریف می کرد من دراین فکر بودم که دریک شب سرد و دریک راه دورچه طور می توان به سرعت چند دست لحاف و تشک نو تهیه کرد؟اما این را می دانم که شهید مداحی از عهده این کار برمی آمد.


نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی