پایگاه بسیج و کانون مسجد قبا

پایگاه بسیج و کانون مسجد قبا

کلاه

جمعه, ۱۶ آذر ۱۳۹۷، ۱۰:۵۰ ب.ظ


کلاه

شهید ابراهیم امیر عباسی

گفتم:ابراهیم سرما اذیتت نمی کند مادر

گفت:نه مامان،هوا خیلی سرد نیست.

هوا خیلی سرد بود،بینی و گونه هایش قرمز شده بود از شدت سرما،ولی نمی خواست به روی خودش بیاورد.مراعات مرا می کرد که به خرج نیفتم.دلم نیامد،همان روز رفتم برایش یک کلاه خوش رنگ و کاموایی خریدم.فردا صبح کلاه را به سرش کشید و رفت دبستان.ظهر که آمد بی کلاه بود.با تعجب گفتم کلاهت کو،

گفت:اگر بگم دعوایم نمی کنی مامان؟

پرسیدم چیکارش کردی مگه؟

گفت یکی هست توی مدرسه مون که بادمپایی می یاد.امروز سرما خورده بود وحالش خوب نبود،دیدم کلاه برای اوواجب تره،دادمش به او

شرایط حادی برای من و شوهرم پیش آمده بود.ده هزار تومان پول احتیاج داشتیم که به هردری که زدیم جور نشد.

ابراهیم مشکل من را ازطریق مادر فهمیده بود.یک روز که رفتم خانه،دیدم یک بسته اسکناس صدتومانی گذاشت جلوم.

گفت:معصومه.این پول رابردارین وبزنین به زخم کارتون،هر وقت که اوضاع تون رو به راه شد،برش گردونین.

می دانستم،یکی ودوماه توی نوبت وام بوده.آن پول را برای مخارج ازدواج خودش گرفته بود.قبول نکردم.گفتم:تو خودت بهش احتیاج داری.

گفت:درسته، ولی احتیاج شما ضروری تره.

گفتم:پس خودت چیکار می کنی؟

گفت:خدا بزرگه.

برای ازدواج خودش،از دوست هایش پول قرض کرده بود.بعد ها این رافهمیدم.


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۷/۰۹/۱۶
آقای بختیاری

کلاه

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی