پایگاه بسیج و کانون مسجد قبا

پایگاه بسیج و کانون مسجد قبا

۱۰۰ مطلب با موضوع «شبکه محتوایی :: راه و رسم زندگی» ثبت شده است

تلافی

شهید ناصر کاظمی

هر کاری که از دستش بر می آمد،برای دیگران انجام می داد.هیچ وقت کار خودش را به دیگران واگذار نمی کرد.یک شب،جوراب او را شستم.خیلی ناراحت شد. ازفردا آن شب دنبال جوراب من می گشت تا آن را بشوید و کار مرا جبران کند.


آقای بختیاری

حرف حساب

شهید جواد فکوری

به خاطرم هست که مدتی در جبهه های جنگ به منظور سرکشی از پایگاه ها و سایت های موشکی و مواضع پدافندی در خدمت ایشان بودم و در این مدت به علت مشغله زیاد و بیش از حد،فرصت نمی کردم به آرایشگاه بروم و اصلاح کنم.به همین جهت موی سرم به شدت بلند شده بود.در یکی از روز ها که از مقابل ایشان می گذشتم،به سرو وضع من چشم دوخت و مرا که فاصله ای را طی کرده بودم صدا زد  و گفت:

مو هایت چرا این قدر بلند است؟

قربان وقت نکردم به سلمانی بروم.

همین حالا برو به سلمانی،سر و وضعیت را مرتب کن و بیا سریع

چشم قربان

من هم متقابلا به سرو روی ایشان چشم دو ختم و گفتم:

ببخشید قربان موی سر خودتان هم بیش از حد بلند است.

بدون این که از گفته ام ناراحت شود،خندید و در حالی که دستی به مو هایش می کشید گفت:حرف حساب که جواب ندارد،پس صبر کن با هم برویم وسپس با اتفاق به آرایشگاه رفتیم.

آقای بختیاری

صد بار صلوات

شهید عباس علی خمری

قرار بود در جلسه ای که با حضور چند نفر از دیگر از دوستان از جانب شهید ترتیب داده شده بود،شرکت نماییم.متاسفانه با چند دقیقه تاخیر رسیدم.از جایی که شهید فوق العاده به نظم و قول و قرار مقید بود،مرا به خاطر تاخیر جریمه کرد.

یادم است در جمع اعزا،شهید رو به من کرد وگفت:به خاطر تاخیر در جلسه،صد بار صلوات بگویید

اما بعد از اتمام جلسه،به طور خصوصی و با صراحت به من اعلام کرد:خدا نکند این بی نظمی عادت همیشگی شما شود که اگر در کار اداری باشد،منجر به حرام خواری می گردد که عاقبت سویی خواهد داشت واز آن جمله تربیت فرزندان.   

آقای بختیاری

                     

بدون نظم،هیچ کاری نمی شود کرد

شهید عباس مطیعی

همه منتظرت بودند.حضورت ضروری بود.شهید محمود زرگر خیلی روی تو مانور می داد.به اصرار او منتقل شده بودی به جهاد.به خاطر تجربه ات.قبلا در تبلیغات سپاه کار می کردی.

هر روز صبح به کمک بابا روی ویلچر آماده می شدی.دوستان تبلیغات می کردند و با هم می رفتین سرکار.وقتی هم که منتقل شده بودی جهاد با خودروی جهاد می آمدی.آن روز هم مثل همه روز ها آماده شده بودی.راننده دیر تر آمد.معطل شده بودی ،مدتی در حیاط خانه صبر کردی.برگشتی داخل خانه.دوباره به کمک بابا رفتی روی تخت.

راننده وقتی رسید که تو روی تخت بودی.برگشت اما بدون تو.بهش گفته بودی :من امروز نمیام تا مسئولین،نظم را مورد توجه قرار دهند.بدون نظم هیچ کاری نمی شود کرد

 

آقای بختیاری

شهید منصور ستاری

از سوی تیمسار ستاری به سمت معاونت طرح و برنامه نیروی هوایی منصوب شدم.طبق معمول،هر سه ماه یک بار می بایستی گزارش پیشرفت پروژه های نیرو را از یگان های مختلف دریافت می کردم و پس از تنظیم به تیمسار ارائه می دادم.در نخستین گزارش،پس از انتصابم  صورتی از پروژه های در دست اجرای نیرو را با میزان پیشرفت کار تهیه کردم و به دفتر ایشان فرستادم.وقتی گزارش مربوطه را پس از چند روز گرفتیم،دیدم تیمسار جلوی هر کدام از موارد،توضیحاتی داده اند که از دید ما کاملا پنهان مانده بود.

مثلا نوشته بودیم از موتور فلان هواپیما در حال حاضر تعداد پنج دستگاه آماده است.ایشان نوشته بودند:

خیر شش موتور هواپیما آماده به کار وجود دارد

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۹۷ ، ۲۳:۳۰
آقای بختیاری

شهید سید علی حسینی

در همه کار هایش منظم بود.بی نظمی و بی انظباطی را از هیچ کسی نمی پذیرفت.قرار بود در قرارگاه جلسه ای

راس ساعت ده برگزار شود.

چند نفر از برادران مسئول کوتاهی کردند و با تاخیر آمدند.علی رغم که شهید آدم پرحوصله ای بود،ولی سخت

ناراحت شد و به آنان گفت:چرا ما را معطل کردید؟ چرا به نظم و وقت دیگران کم توجهی می کنید.

او به مسائل انضباطی و قوانین خیلی احترام می گذاشت.هیچ چیزی نمی توانست او را در این مورد به چشم

پوشی و تسامح وادار کند.با تخلفات برخورد بسیار جدی می کرد.حتی اگر تخلف کوچک و متخلف از نزدیک

ترین افراد خانواده اش می بود.

با برادر کوچکشان رفتیم خط مقدم،اتفاقا تصادف کردیم،برادرش مجروح شد.چون

بدون هماهنگی این کار انجام شد گفت:برادرم عباس باید تنبیه بشود تا دوباره تخلف نکند حتی برای

احوال پرسی برادرش به نقاهتگاه نیامد.


۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ شهریور ۹۷ ، ۱۶:۳۶
آقای بختیاری


شهید محمد افغانی

حمید گلستانه همرزم شهید بزرگوار نقل می کند:در ستاد منطقه شش آن زمان کار های اعزام نیرو به جبهه را داشتیم.

سرمان خیلی شلوغ بود،حتی تا نصف شب پوشاک و پوتین بین بچه ها توزیع می کردیم.شهید،آماری اعزام هایی که داشتیم درخواست کرد.من گفتم ما هر هفته اعزام داریم و لزومی به این کار نیست

اما ایشان اصرار داشت که این آمار حتما تهیه شود و کاملا دقیق باشد.ابتدا من این کار را ضروری نمی دیدم اما بعد با کمی تامل پی بردم حق با ایشان است.هرچند که ما سرمان شلوغ بود و واقعا وقتی برای این کار نبود،آماری تهیه کردیم و اتفاقا در اولین جلسه ستاد جنگ که تازه تشکیل شده بود،آن را ارائه کردیم وخیلی هم موثر واقع شد. تهیه آمار از آن به بعد ادامه یافت

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۹۷ ، ۰۰:۴۴
آقای بختیاری


شهید سید جعفر تهامی زرندی

بالاخره با کلی دوندگی و پا درمیانی پذیرفته بودند سید جعفر هم به عضویت بسیج در بیاید و دوره آموزش نظامی را در پادگان سپاه زرند ببیند. از خوشحالی در پوست خود نمی گنجید،آخر توانسته بود لباس بسیجی را بپوشد،اصلا این خودش می توانست مقدمه ی حضور اود در جبهه باشد.

پادگان کوهستانی سپاه حال و هوای خاصی داشت،اما حقیقتا گاهی برای یک نوجوان یازده ساله مثل او،دلگیر بود.

جثه کوچک او زبانزد خاص و عام بود.اما با این حال گاهی اوقات وظیفه نگهبانی از درب اصلی پادگان برعهده او گذاشته می شد و او این وظیفه را به خوبی و شایستگی انجام می داد.

یک روز در موقع نگهبانی،پدر به دیدنش آمده بود.از خوشحالی پدر را در آغوش کشید،اشک از گونه هایش سرازیر شد.

خوبی پسرم،خوش گذشته ،حال و احوالت چه طور است؟

بد نیستم ،مادر چه طور است ،بچه ها خوبن؟

ماشاالله مردی شدی واسه خودت

دست شما درد نکنه ،بابا ما مخلص شماییم،خیلی ممنون

چاق سلامتی که می شود،پدر می خواهد برای اطلاع از وضعیت جعفر به پادگان وارد شود که جعفر در پاسخ می گوید:پدر ورود افراد متفرقه به پادگان ممنوع است،باید برای شما اجازه ورود بگیرم  و در مقابل اصرار پدر می گوید:بابا قانون است،فرقی ندارد، برای شما هم باید اجرا شود.


۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۹۷ ، ۰۰:۴۰
آقای بختیاری

شهید امیر نظری ناظر منش

همیشه سعی می کرد نظم را همراه با اخلاص در عمل،به زیر دستانش آموزش دهد.بعد از ظهر یک روز گرم تابستانی بود.بچه ها اکثرا در سنگر استراحت می کردند.در حالی که خودش هم نیاز به استراحت داشت،در آن آفتاب سوزان،پوتین بچه ها را به ردیف می گذاشت و واکس می زد.با این که دلش می خواست ناشناخته بماند،اما بار ها دستان آلوده به واکسش را،او را لو می دادند. در اصل خیلی از بچه های تخریب،به دلیل حسن اخلاق(امیر)،جذب این گردان شده بودند.


۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ شهریور ۹۷ ، ۱۸:۵۸
آقای بختیاری


 خاطره ای ازشهید مهدی باکری

زمستان سال 63 بود.برف همه جا را پوشانده بود و هوا به شدت سرد بود. منزل مشغول کارهای روزمره بودم که صدای زنگ تلفن توی اتاق پیچید،گوشی تلفن را برداشتم،بفرمایین.

سلام و احوال پرسی که کرد شناختمش. من هم جواب سلامش را دادم و گفتم خوش آمدید چه عجب از این طرف ها...

گفت امروز از منطقه آمده ام،گفتم یک احوال پرسی بکنم.

خوشحال شدم وقبل از هرچیزی برای شام دعوتش کردم.او هم قبول کرد و قول داد برای شام بیاید پیش ما.خوشحالی ام دوبرابر شده بود.دست به کار شدم تا شام خوبی درست کنم..


جهت مطالعه ادامه داستان به ادامه مطلب مراجعه نمایید...


۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ شهریور ۹۷ ، ۱۸:۵۴
آقای بختیاری