پایگاه بسیج و کانون مسجد قبا

پایگاه بسیج و کانون مسجد قبا

۳۷ مطلب در شهریور ۱۳۹۷ ثبت شده است

*بهترین لباس ها

شهید شهناز حاجی شاه

خانم عابدینی تعریف می کرد که :شب قبل از شهادت،با شهناز و گروهی از دیگر خواهران،دور هم جمع بودیم.آن شب ،شهناز لباس سفید خیلی زیبایی به تن کرد و جوراب های سفیدی پوشید و چادر سفیدی به سر انداخت.گفتم: برای چه لباس سفید پوشیده ای؟در این شور و حال جنگ و گریز هاپوشیدن لباس سفید چه مناسبتی دارد؟

گفت خب معمولا وقتی انسان خوشحال است،بهترین لباس ها را می پوشد.

بعد رو به بچه ها کرد و گفت بلند شوید تا دورکعت نماز بخوانیم و عکس یادگاری بگیریم.شاید این آخرین عکس ها باشد.

همین کار را هم کردیم.با همان چادر و لباس سفید،عکس انداخت.حال عجیبی داشت.آن شب،وقتی نوبت نگهبانی به او رسید،گفتم لباست را عوض کن و برو پست نگهبانی را تحویل بگیر.

اما او قبول نکرد و گفت این لباس عروسی من است.در این لباس خیلی راحت هستم.یک چادر مشکی روی لباس هایم می پوشم و چیزی معلوم نمی شود.

با همان لباس ها سر پست نگهبانی رفت.


آقای بختیاری

با حوصله و منظم

شهید صمد یونسی

با حوصله بود.خیلی به نظم و ترتیب اهمیت می داد.کمتر نیرویی بود که حوصله کنه وقت و بی وقت بند پوتینش را تا آخرببنده.همیشه هم لبخند رو لباش بود.


آقای بختیاری

مباحثه

شهید محمود سعیدی نسب

محمود در استفاده از وقت،برنامه ریزی و پشتکار داشت گر چه  در ایام تحصیل اولویت اول را به درس داده بود،ولی برای دید و بازدید به ویژه به خاطر خانواده ها نیز بی برنامه نبود.یک روز شهید محمود ما را برای مهمانی خوانده بود.پس از فرصتی که در محضرش بودیم،متوجه شدیم محمود برنامه ای دارد.ضمن عذر خواهی اعلام داشت شما بمانید بنده وعده ی مباحثه ای دارم.سپس بر خواهم گشت.ملاحظه شد با همه ی احترامی که برای میهمانان قائل بود حاضر نمی شد مباحثه را تعطیل کند.


آقای بختیاری


شهید محمد حسین کریم پور احمدی

مدیریت و برنامه ریزی شهید کریم پور در بسیاری موارد حلال مشکلات اساسی استان بود.یکی از مشکلاتی که با مدیریت توانمند ایشان به نحو مطلوبی فیصله یافت؛چگونگی توزیع ارزاق عمومی در زاهدان بود که پس از پیروزی انقلاب می رفت تا به صورت مسئله ای پیچیده در آید.اوایل انقلاب به دلیل حساسیتی که توزیع ارزاق داشت،مسئولیت آن را به شهید کریم پور سپردند که انصافا خیلی خوب عمل می کرد و توانست ارزاق مورد نیاز مردم را به موقع و به حد کفایت به دست آن ها برساند و این کار،با تاسیس تعاونی انجام شد.در همان اوایل کار به همت شهید کریم پور چهارده فروشگاه توزیع عادلانه کالا در زاهدان تاسیس شد.کسانی که برنامه ریزی حاجی را دیده بودند و یا از نزدیک با اوهمکاری داشتند،دقت و حساسیت او را در برنامه ریزی می ستودند و برای شروع هر کاری از او نظر و راهنمایی می خواستند

آقای بختیاری

حرف اول

شهید محمود کاوه

تازه آمده بودند،می خواست از ایشان بازدید کند.رفت سراغ نفر اول.فانسخه اش را کشید.گفت خیلی شله،فانسخه را همچین باید سفت ببندی که دست توش جا نشه.

نفر بعدی لباسش مرتب نبود.دیگری پایین شلوارش را خوب گتر نکرده بود.طوری محکم و با هیبت تذکر می داد که طرفش حسابی هول می کرد.

توی صف های دیگر جنب و جوشی افتاده بود.تا برسد به صف بعدی،همه مرتب شده بودند،با فانسخه های محکم.محمود گفت:شما باید بدونین  که توی تیپ ویژه بعد از تقوی، نظم و ترتیب حرف اول را می زنه.


آقای بختیاری


شهید سیدعلی حسینی

در صحبت هایش بیشتر به نظم و انضباط و عبادت امام اشاره می کرد.قبل از شهادت شهید بهشتی بار ها می گفت:آقای بهشتی را ببینید با این همه مسئولیت های سنگین اجرایی چون دارای نظم و انضباط هستند به همه ی کار ها و عباداتشان می رسند.ما باید سعی کنیم این بزرگواران،آقای بهشتی،خامنه ای،مخصوصا امام را الگو قرار دهیم.


آقای بختیاری

نوبت نگهبانی

شهید دکتر سید احمد رحیمی

وقتی دفتر هماهنگی بنی صدر در بیرجند سقوط کرد،باید در پشت بام نگهبانی می دادیم.سه نفر بودیم قرار گذاشتیم قرعه کشی کنیم تا به هرکسی افتاد نگهبانی دهد  و دونفر دیگر استراحت کنند.قرعه به نام برادرم افتاد.همیشه سر به سرش می گذاشتیم.آن شب گفتم نوبت نگهبانی ما که شد خودمان می آییم و پست را تحویل می گیریم.تو دنبالمان نیا.

با شهید صالح پور به منزلمان که در همان نزدیکی بود رفتیم و با خیال راحت خوابیدیم.صبح با صدای اذان بیدار شدیم.بعد از خواندن نماز،تازه یادمان افتاد که ماه هم نوبت نگهبانی داشتیم.صبح آن روز،ما جرارا برای آقای رحیمی با آب وتاب تعریف کردم وگفتم برادر را گذاشتم تا هوا بخورد

آقای رحیمی لبخندی زد و بالحنی متفاوت گفت خیال نکنید کار خوبی کردید و حالا به دیگری می خندید.اگر او موقع نگهبانی خوابش می برد چی؟ این دفعه باید به جای برادرتان نگهبانی بدهید تا حق ایشان ضایع نشود.


آقای بختیاری


شهید دکتر بهرام شکری

هر روز،برگه ی باریک و بلندی را روی میز بهرام می دید؛لیست کار هایی که قرار بود آن روز انجام دهد،تک به تک در ساعات مختلف نوشته شده بود.بعضی کار ها از روز قبل مانده و به برنامه ی امروز اضافه شده بود.تعجب می کرد  که او برای هر لحظه اش،کاری تعریف کرده است.انگار نگران بود کسی زمان او را بگیرد

آقای بختیاری


شهید محسن جعفری

در همه زمینه ها فعال بود.به نظافت خیلی اهمیت می داد.همیشه از همسایه ها می خواست کوچه را تمیز نگه دارند.تعدادی سطل زباله تهیه کرد و روی آن ها نوشت:النظافه من الایمان

سطل ها را با میخ  روی تیر های چوبی چراغ برق نصب کرد.گفتم:همسایه ها خودشان سطل زباله دارند.گفت:می خواهم اگر رهگذری از کوچه رد می شد،حتی ته سیگارش را هم روی زمین نیندازد و همه،آشغال هایشان را داخل سطل زباله بریزند.

و امروز بعد از گذشت بیست سال از شهادت محسن جعفری،هنوز هم آثار آن میخ ها روی تیر های چراغ برق باقی مانده است،آثاری که یاد آور حضور آسمانی است.


آقای بختیاری


شهید سعید رادش

سعید بچه شاد و زرنگی بود.یکی از ویژگی هایش که از بچگی در وجود اوبود،نظافت و نظمش بود.او در هنگام کوچکی،هنگام شستن دست و صورتش همیشه از صابون استفاده می کرد.

غذا یا میوه ای که می خورد خودش جمع می کرد،گاهی اوقات که برار کوچکم محمد،سر سفره بهانه می گرفت.سعید می گفت مادر زحمت کشیده،از صبح تا حالا در آشپزخانه بوده چرا او را اذیت می کنی؟

همیشه بعد از خوردن غذا بشقابش تمییز بود.او با خنده می گفت مادر این ظرف را کنار ظرف های تمییز بگذار


آقای بختیاری