گمنام و تنها
شهید حاج حسن کسایی
حاجی عشق و ارادت خاصی به خانواده های شهدا داشت. یک روز به منزل آمد و به من گفت:تصمیم دارم این فرش را که تنها فرش منزل ما بود به خانواده ی شهیدی که نیازمند است بدهم.
سپس گفت:کسی ازاین موضوع نباید اطلاع پیدا کند.
وقتی مشغول شستن فرش بودیم،مادر حاجی متوجه شد.پرسید:می خواهی فرش را چکار کنی؟
حاجی پاسخ داد:می خواهم بروم عوض کنم.
او ساعت دوازده شب روز بعد که مصادف با شب قدر بود،گمنام و تنها قالی را به دوش گرفت وبه آن خانواده داد.هرچه اصرارکرده بودند لااقل شما بگویید که چه کسی هستید و کجا کار می کنید،پاسخی نداده بود.
او همیشه بخشی از حقوق خود رابه مستمندان می داد.به من وصیت کرد:هرچه پس از شهادت از من باقی مانده،آن را به صورت قرض الحسنه به نیازمندان بده ویک سوم آن را بلاعوض ببخش.