درس زندگی
شهید علی غفوری
درسال 1359 وقتی که از دیدگاه به طرف مرکز شهر سنندج به حرکت در آمدیم،تا رسیدن به خیابان ادب در چند نقطه با دشمن درگیر شدیم. با زحمات فراوان به سه راه ادب رسیدیم.محوطه های فعلی دانشگاه آزاد اسلامی و استادیوم احمد پناه زمین بایر بود.دشمن در جوانب مختلف آن اقدام به ایچاد سنگر های مجکمی کرده بودند که از طریق کانال به هم ارتباط داشتند.
درگیری بسیار شدیدی بود. تعداد نیرو های ما خیلی کم بود،اما عده ی دشمن بسیار زیاد.درخیابان ادب متوجه شدیم که یک خانم حدودا 60 ساله مجروح شده و به شدت نیازمند کمک است.در وضعیت نابه سامانی گیر کرده بودیم.دشمن حجم سنگینی از آتش را متوجه نیرو های ما کرده بود و حرکت ما هم بسیار کند بود.
علی وقتی متوجه شد که خانم مجروح،طلب کمک می کند،گفت من برای کمک به ایشان می روم.گفتم:مگر وضعیت را نمی بینی؟اگر از این جا تکان بخوری کشته می شوی
گفت:مگر ما برای نجات مرد نیامده ایم؟