دل تو دل مادر نبود
شهید کریم خجسته اهری
مدت زیادی مرخصی نیامده بود.مادرحسابی دلتنگ و شاکی بودودائم، نامه پشت نامه که مرخصی بگیر وبیا.بالاخره راضی شدی که بیایی. روزآمدنت،مادر از خوشحالی روی زمین بند نبود،اسفند دود می کردو صلوات می فرستاد.نشسته بود درکوچه،منتظر. اماخبری نشد. ازساعت آمدنت هم چند ساعتی گذشت،اما نیامدی دل تو دل مادرنبود،اسفند تمام شده بود.درکوچه بازبود ونگاه مادر به راه.
کسی بالباس خاکی ردشد،مادر صدایش کرد وتورا سراغ گرفت.رزمنده خندید وگفت:سالم است مادر.باهم بودیم اما از اتوبوس پیاده شدیم،خانمی رادید که برسر می زند وگریه می کند دخترش دستش را درچرخ گوشت کرده بود.
رزمنده گفت:کریم آن ها را برد بیمارستان تا بیاید شب شد.